شیدایی
داستانهای فارسی - قرن 14
بارش بی امان بارون و صدای تیک تیک برف پاکن ماشین و بغض و گریه و فریاد شب نیلوفریم را تب دار کرده بود. مبتلا شده بودم به عشق، عشقی یک طرفه و سوزان. چشمم اگر جان داشت، فریاد میزد. از سوزش دیدن آن لحظه فریاد میزد از سوختن نظیر آن بوسه بیقرار؛ فریاد میزد از خرد شدن از نادیده گرفته شدن از به باران نشستن؛ فریاد میزد و من چقدر عاجز بودم در مقابل مردی که عشقم از یادش رفته بود. کنار دلبرش و مستانه دست توی دستش میرقصید.