کشتیگیری که چاق نمیشد
داستانهای فرانسه - قرن 20م.
جون پسری پانزدهساله، اهل توکیو لاغر و دراز است. او روزی مادر خود را بدون توضیحی ترک کرده است و برای گذراندن زندگی، در یک جای دورافتاده دستفروشی میکند. او از خود و مردم بیزار است، نسبت به همه حساسیت دارد و تحمل همصحبتی و معاشرت با کسی را ندارد. او برای این که تنها بخوابد، جاهای متعفن و بدبو را انتخاب میکند. زندگی او در تنهایی، بیزاری و توهمات سپری میشود تا این که پیرمردی به نام شومینتسو به او لقب چاق میدهد. شومینتسو خود را مربی کشتی میخواند و جون را به دیدن مسابقة کشتی دعوت مینماید و بدینترتیب زندگی جون را در مسیر تازهای قرار میدهد.