رویای خانه پدری
داستانهای فارسی - قرن 14
بیست روز مانده به عید همه مشغول کاری هستند. «آمیرزا» آخرین برفهای جامانده را با آب میشست، آمیرزا دو فرزند دارد، «زهرا» و «هامون»؛ زهرا برایش خواستگاری از گلپایگان میآید و او بسیار خوشحال است. «یاسی» دوست رؤیا عاشق پسری به نام «فرشید» است و هامون دلباخته رؤیاست؛ اما رؤیا قرار است با پسری به نام «علی» ازدواج کند و ...