خانم معلم
داستانهای فارسی - قرن 14
به دستهایش در نور کم شعله بخاری نفتی نگاه کرد، پوست دستها خشک و از مچ تیرهتر شده بود. پاهایش را جمع کرد. توی سینه پاشنهها ترک برداشته و از زبری به لباس یا پتو گیر میکرد. دست به صورتش کشید، گودی زیر چشمها که بدون آینه هم میدانست تیره است و خشکی و آفتاب سوختگی گونهها و لبهای پوست شده و بیرنگ. ابروهای نامرتب و تار موهای درشت و ریزی که از زیر چانه و پشت لب بیرون زده بودند را لمس کرد و نفس عمیقی بیرون داد.