قصاص
داستانهای فارسی - قرن 14
این داستان از جایی شروع میشود که زنی همسرش کشته شده و او در آخرین دادگاه برگزارشده برای «شهرام موحدیان»، قاتل همسرش شرکت کرده و حکم قاضی برای قصاص موحدیان صادر شده است. زن آن روز به خانه بازمیگردد و با تماشای آلبوم قدیمی به یاد خاطرات گذشته میافتد. خاطراتی که اینگونه روایت میشود: «ما توی محله هاشمی تهران یک خونه کوچیک کلنگی داشتیم و یه مغازه کوچک بقالی که مردم محلمون مایحتاجشان را از مغازه پدرم میخریدند، مغازمون شاید به زور 10 متر میشد که پدرم یه ویترین کوچک جلوی مغازه گذاشته بود، داخل ویترین پر بود از نخ، سوزن و سانتیمتر و وسایل خیاطی...».