گم
شخصیت اصلی، نویسندهای است که داستان براساس جریان زندگی او شکل میگیرد .در لابهلای شرح زندگی و فعالیتهای او، داستان جدید نویسنده ـ که در حال نوشتن آن است ـ خط به خط یادداشت میگردد .موضوع اصلی نوشته او بر سر افکار دو شخصیت با روش به ظاهر یکسان، اما با هدفهای کاملا متفاوت است .گفت و گوهای داستان بین استاد بی نظیر پیانو با نوازندهای معمولی است که از شاگردهای خود استاد است، از طرفی برادرش از دوستان صمیمی استاد بوده که حادثهای برای او اتفاق افتاده و منجر به مرگ او شده است و استاد خود را مقصر میپندارد .شاگرد که برادرش را از دست داده، در انحطاط فکری، تظاهر، سستی و بی هدفی غرق گردیده است .استاد که خود نیز طعم شکست را چشیده، سعی میکند حداقل شاگردش را از این ورطه نجات دهد" .شخصیت نویسنده"، تصمیم دارد آخر داستان را با فنا شدن استاد به پایان برساند .او برای پیشبرد داستان و اطلاع یافتن از فن موسیقی، با خانم نوازندهای آشنا میشود .او که نوشتههای قبلی نویسنده را مطالعه کرده، از او با نام "آقای گم "یاد میکند، زیرا معتقد است که نویسنده در خود و شخصیتهای داستان گم شده است و همواره به دنبال گمشده خود میگردد .او از نویسنده خواهش میکند تا فرجام داستان را به گونهای دیگر تغییر دهد، اما ...