زرد و صورتی
داستانهای تخیلی
زیر آفتاب یک روز گرم و آرام، دو تا آدمک چوبی روی روزنامة کهنهای دراز کشیده بودند. یکی قدکوتاه و چاق و صورتیرنگ و دیگری دراز و لاغر و زردرنگ بود. هر دو در فکر بودند. هر دو دربارة چگونگی به وجود آمدن و رنگ خود تصوراتی میکردند و برای هم توضیح میدادند. آنها خود را رهاشده، تصویر میکردند و به وجود آمدن خود را تصادفی میدانستند. در همان موقع مردی آوازخوان با موهای بلند و به همریخته به طرفشان آمد و آنها را برداشت و بعد از برانداز کردن و اطمینان از خشک شدن آنها، آن دو را زیر بغل زد و از همان راهی که آمده بود، برگشت.