حکایت شهریار بابل با شهریار
داستانهای فارسی / سعدالدینوراوینی، قرن 7 ق. مرزباننامه - اقتباسها
کتاب حاضر، داستانی اقتباسشده از مرزباننامه است که با زبانی ساده و روان بازنویسی شده است. در این داستان چون هنگام درگذشت شاه بابل رسید، هنوز فرزندش کوچک بود. پس زمام امور را موقتاً به برادرش سپرد تا اینکه شاهزاده بزرگ شد. عمو او را با خود به شکار برد و در بیابان چشمهایش را درآورد و رهایش کرد. کورمال درختی یافت و از ترس درندگان بالای آن رفت. شب پریان در زیر آن درخت نشستند. ضمن گفتگویشان درمان چشم او و طریق چیرگی بر عمویش را میگویند. فردا همچنان که پریان گفته بودند برگی از درخت کنده بر چشم میمالد و بینا میشود و میرود لانه اژدهایی را پیدا میکند که طالع وی با عمویش یکی بوده. مار را میکشد و عموی نابکار هم میمیرد. آنگاه عزم وطن میکند و بر جایگاه خویش مینشیند.