حسنی ما یه بره داشت، کاشکی که تنهاش نمیذاشت
شعر کودکان / داستانهای تخیلی / شعر کودکان و نوجوانان
«حسنی» یک بره داشت که به حرفش گوش نمیکرد. او همیشه به فکر آن بود که به کوهستان برود و آنجا را ببیند. تا این که یک روز بره به سمت کوهستان رفت. وقتی حسنی به آغل آمد متوجه شد بره نیست. او به دنبال بره به سمت کوهستان رفت، اما بره در دام گرگ بدجنسی اسیر شده بود. حسنی سنگ بزرگی برداشت و آن را به سمت آقاگرگه انداخت. گرگه پا به فرار گذاشت و از آنجا دور شد. بره کوچولو، سرش را پایین انداخت و از این که حرف حسنی را گوش نکرده بود، بسیار خجالت میکشید. حسنی دستی به سر بره کوچولو کشید و به سوی مزرعه بازگشتند. کتاب حاضر برای کودکان گروه سنی «الف» و «ب» به همراه تصاویری ارائه شده است.