در ساحل رودخانهی پیدرا نشستم و گریه کردم
داستانهای برزیلی - قرن 20م.
«پیلار» به همراه یکی از دوستان دوران کودکی خود که اکنون یک شخصیت برجستهی مذهبی است راهی سفر میشود. آن دو در سفر دربارهی خدا، مسیح و مریم مقدس بحث میکنند. پیلار در این سفر با معجزات و نشانههای خداوند و مراسم مذهبی آشنا میشود. پیلار و دوستش به یکدیگر علاقمند میشوند و پیلار درک میکند که تجربه مذهبی در درجهی اول یک تجربهی عملی عشق است. پس از اتمام سفر، پیلار در کنار رودخانهی«پیدار» مینشیند و تمامی یافتههای خود در این سفر را بر روی کاغذ میآورد.