خیالباف
داستانهای انگلیسی - قرن 20م.
پدر و مادر «پیتر» و خواهرش «کیت» میدانستند که او دانشآموز یا بچهای احمق یا تنبل و بیحال نیست و معلمهایی در مدرسه بودند که به مرور فهمیدند در ذهن او همهجور اتفاق جالب میافتد و خود پیتر هم هرچه بزرگتر میشد بیشتر میفهمید که بقیه نمیتوانند ببینند در ذهن آدم چه خبر است و اگر بخواهد دیگران درکش کنند، بهترین راه این است که خودش به آنها بگوید. به این ترتیب شروع کرد به نوشتن بعضی از چیزهایی که برایش اتفاق میافتاد. این اتفاقات وقتی میافتاد که او از پنجره به بیرون خیره میشد یا به پشت دراز میکشید و به آسمان نگاه میکرد. پیتر در بزرگسالی مخترع و داستاننویس شد و آدم خوشبختی از آب درآمد. در این کتاب برخی از ماجراهای عجیبی که در مغز پیتر اتفاق افتادند میخوانید. این ماجراها دقیقا همانطور نوشته شدهاند که میخوانید.