کیک عسلی
داستانهای تخیلی / داستانهای حیوانات
"کانگا" دوستانش را برای مهمانی عصرانه به خانه دعوت کرده بود. بچه خوک به خانهی کانگا رفت تا در پخت کیک عسلی به او کمک کند. اما کانگا گفت که باید برای انجام کاری از خانه بیرون برود و از بچه خوک، "رو" و "پوه" خواست تا کیک را مطابق دستوری که نوشته بود، آماده کنند. پوه تمام عسلها را خورد و رو و بچهخوک فراموش کردند که زرده و سفیدهی تخممرغ را جدا کنند. در نتیجه وقتی کانگاه به خانه آمد و در فر را باز کرد با چیز نسبتا عجیبی روبهرو شد که شباهتی به کیک نداشت. سپس آنها شروع به پخت کیک دیگری کردند. نیمساعت بعد بوی خوشی از آشپزخانه به مشام رسید. در همان لحظه مهمانها رسیدند و با دیدن کیک طلایی، کانگا را تحسین کردند. کانگا گفت من نمیتوانستم به تنهایی این کیک را بپزم سپس همگی دور میز نشسته و کیک را همراه با چای خوردند.