فصل فراموش شده
داستانهای فارسی - قرن 14
«سحر» و «نادیا» دو دوست صمیمی هستند. سحر، نادیا را برای جشن تولد برادرزادهاش «سعید» دعوت کرده است. در آن شب عمو «شریف» که همیشه دوست داشت سحر عروسش شود از پسری جوان به نام «شهریار» حرف میزند. شهریار خواهرزاده عموشریف است. یک روز که سحر به خاطر خوردن آبمیوه در کنار اتوبان مسموم میشود و از حال میرود پسری به نام «سرمد» او را به بیمارستان میرساند و این سرآغاز آشنایی سحر با سرمد و دلبستگی سحر به او میشود. پس از مدتی عموشریف با شهریار به خواستگاری سحر میآید و همان شب سحر متوجه میشود که سرمد همان شهریار است؛ آنها قرار ازدواج با هم میگذارند اما در این میان «فرشته» خواهر دوست شهریار تلاش میکند تا سحر را از شهریار دور کند و... .