بهار برایم کاموا بیاور
«مریم» دختر جوانی است که فرزندان خواهرش در اتومبیل او به علت سانحه رانندگی در گذشتهاند و این موضوع باعث عذاب وجدان و ناراحتی روحی وی شده؛ تا جایی که خود را در اتاق محبوس کرده و به خیالبافی پرداخته است. او میپندارد زنی است که همراه همسر نویسندهاش به روستایی دور افتاده مهاجرت کرده و در غربت به تاوان مرگ کودکان خواهرش ، دو فرزند خود را از دست داده است. پریشانی مریم، خانواده را پریشان کرده، اما هیچ کس را توان کاری نیست و او هر روز ناخوش احوالتر از روز پیش، زمان و مکان را در هم یافته و با خود واگویه میکند.