سبد سفارش شما خالی است!

"آنی" هجده‌ساله است که با "گیلبرت" و "چارلی" برای ادامه‌ی تحصیل در دانشگاه، روستای خود را ترک می‌کند. گیلبرت و چارلی هر دو تلاش می‌کنند که هرچه بیش‌تر به آنی نزدیک شوند ولی آنی هرگونه فرصتی را از آن‌ها می‌گیرد. آنی در دانشگاه کینگزپورت" دوست قدیمی خود "پریسیلا" را ملاقات می‌کند و اوقات خود را با او سپری می‌کند. آنی نوشتن داستان عاشقانه‌ای را شروع می‌کند که خیلی زود از جانب ویراستاران برگرداننده می‌شود و او نخستین شکست واقعی را تجربه می‌کند. وی خواستگارانی دارد که به همگی آن‌ها پاسخ منفی می‌دهد. با نزدیک شدن تابستان، آن‌ها به فکر بازگشت به گرین گیلبز می‌افتند، اما گیلبرت به آنی اطلاع می‌دهد که کاری پیدا کرده و به خانه بازنمی‌گردد. او از آنی خواستگاری می‌کند ولی آنی به او نیز پاسخ منفی می‌دهد. او سرانجام به خانه بازمی‌گردد. دوستانش یکی‌یکی ازدواج می‌کنند و او از گیلبرت بی‌خبر می‌ماند. روزی از "دیوی" می‌شوند که گیلبرت در حال مرگ است و در آن لحظه احساس می‌کند که چقدر به او علاقه‌مند است. او گیلبرت را پس از چندی می‌بیند که سلامت خویش را بازیافته و دوباره از آنی خواستگاری می‌کند. این بار آنی پاسخ مثبت می‌دهد. گیل باید برای تکمیل تحصیلات پزشکی‌اش سه سال دیگر نیز درس بخواند.