فاجعه
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14 - ترجمه شده به فرانسه / داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14 - ترجمه شده از کردی
وقتی که شب، همه گریزگاه ها را بست و مفری نماند، وقتی فریادها در گلو خفه شد و گلها پژمرد، وقتی که رخسار ماه در زیر ابری چرکین به زردی گرایید، وقتی که خون ستارگان قطره قطره بر زمین چکید و آسمان از ماه و ستاره خالی ماند، وقتی که رودها عشق دریا را به فراموشی سپردند، وقتی که بلبل گل را تنها گذاشت، وقتی که غم بلای جانم شد و ترس خنجری نشسته بر گلو... عاشق برخاست و فریاد زد: من میروم... ماندن در این مرداب، خفهام میکند.