داستان سیندرلا
داستانهای پریان
کتاب حاضر، پنجمین مجلد از مجموعه قصّههای دلنشین پریان، حاوی داستانهای کوتاهی است. «پاداش تقوا»؛ «ملک احمد و ملک محمد»؛ «خواست خدا» و «سیندرلا» عنوانهای داستانهای کتاب هستند. در داستان سیندرلا میخوانیم: بازرگان ثروتمندی با همسر و دختر زیبایش زندگی خوبی داشتند، تا هنگامی که همسرش از دنیا رفت. سیندرلا بزرگ شد و پدرش با زنی مغرور ازدواج کرد که دو دختر زشت و بدخو داشت. نامادری سیندرلا مدام از او کار میکشید و با او بدرفتاری میکرد. یک روز شاهزاده خانوادههای محترم شهر را برای جشن دعوت کرد تا از میان دختران آنها همسری انتخاب کند. سیندرلا با زحمت زیاد با جادوی خانم زیبایی تمام احتیاجاتش را تهیه کرد و برای مهمانی آماده شد. شاهزاده عاشق سیندرلا شد و وقتی سیندرلا برای دومین بار به جشن رفت یک لنگه کفشش پیش شاهزاده جا ماند. شاهزاده دستور داد کفش را در پای همة دختران شهر امتحان کنند. لنگه کفش به پای سیندرلا رفت و او همسر شاهزاده شد و تا آخر عمر خوشبخت زندگی کرد. سیندرلا خواهرانش را بخشید و آنها نیز با دو تن از درباریان ازدواج کردند.