قلب سرخ
داستانهای فارسی - قرن 14
«گوهر» پس از ازدواج با «باقر» صاحب نه فرزند میشود که یکی از آنها «مراد» نام دارد. پس از گذشت سالها باقر برای تامین معاش به صورت غیرقانونی به کویت میرود. مراد نیز که پسر بزرگتر خانه است در غیاب پدر، سعی میکند تا نیازهای مالی خانواده را برآورده سازد. او به کارهای مختلفی روی میآورد که از جمله آنها کار در کارخانة شیر پاستوریزه است. او بنا به گفتة آقای «فروزان» ـ رئیس کارخانه ـ بایستی شیر اهالی روستا را به در منزلشان برده و به آنها فاکتور بدهد. مراد روزی در حین انجام این کار به خانهای وارد میشود که دختری با نام «سارا» دارند. مراد با مشاهدة سارا حس عجیبی پیدا میکند و از آن پس اتفاقاتی رخ میدهد که در ادامة داستان بازگو شده است. داستان با زاویة دید سوم شخص روایت میگردد.