یک گرگ، یک اردک، یک موش
داستانهای کودکان و نوجوانان / داستانهای حیوانات / داستانهای تخیلی
یک روز صبح زود «موشی»، «گرگی» را میبیند، و گرگ فوری او را میخورد. موش که توی شکم گرگ گیر افتاده، گمان میکند که به آخر کار رسیده است که یکدفعه کسی داد میزند ساکت شو! موش ترسان میپرسد چه کسی آنجاست! «اردکی» جواب او را میدهد. اردک ماجرای خورده شدنش را برای موش تعریف میکند و به او میگوید که شکم گرگ خانه اوست و از خوبیهای زندگی کردن در شکم گرگ میگوید تا آنجا که موش هم تصمیم میگیرد همانجا بماند و... .