تنها مثل برکه
داستانهای فارسی - قرن 14
این کتاب، داستانی فارسی در ژانر اجتماعی است. این داستان درباره دختری بهنام «جولی» است که پس از مرگ پدرش از محل زندگیاش نقل مکان کرده و به شهر «لین» میآید تا با خالهی پدرش «آلیس» و همسرش «پیتر» زندگی کند و... . در بخشی از این داستان میخوانید: «جولی عزیزم مراقب خودت باش، مرا ببخش که اینجور بیصدا رفتم. راستش از اول هم انگار مرا محکوم کردند، به خوردن یه کیسه آرد با قاشق، به اصرار مادرم تو زندگیت آمدم. هرجور میخواستم بهت دل ببندم نشد، نه یعنی دلبسته بودم اما نه عاشق. من دلم جای دیگهای گیر کرده بود. هرجور میخواستم بهت بگم نشد. نتوانستم به چشمهای عسلیرنگت زُل بزنم و حرف بزنم. یه لنگه از دستکشات را هم پیش خودم نگه داشتم تا هر وقت دلتنگت شدم در دستم بگیرم و تو را کنارم حس کنم. لطفا تو هم اون لنگهرو پیش خودت نگهدار جیمی. همینجور که نامهرو میخواندم اشکهایم سرازیر میشدند، در این روزهای پاییزی به بدترین نوع تنهایی دعوت شده بودم...«.