چهل و یکمین
داستانهای روسی - قرن 19م.
محاصرة «تندَرسان»، سوار نظام قزاق، بعد از رگبارهای پیدرپی قطع شد و کمیسر «یوساکف» به همراه بیست و سه نفر از افرادش و دختری به نام «ماریوتکا» توانستند از محاصره دشمن بگریزند. آنها به سوی شمال حرکت کردند؛ ماریوتکا دختر نویسنده شاعری بود که با اصرار فراوان وارد گارد سرخ شده بود. آنها بعد از مدتی با «گاواروخا اوتراک» ستوان گارد دشمن رو به رو شدند و در مأموریتی به سوی دریاچة آرال حرکت کردند؛ در پی حادثهای تنها ستوان به همراه ماریوتکا در جزیرهای فرود آمدند، در حالیکه ستوان نیمهجان بود. ستوان با پرستاریهای ماریوتکا بهبود یافت و آنها بعد از قهر و آشتیهای فراوانی به علّت توهینهای ستوان به دوستان ماریوتکا، عاشق هم شدند، و مدتی در جزیره به سر بردند. آنها کشتیای ساخته و به دریا رفتند و با عدّهای برخورد کردند، در حالیکه ستوان در اندیشة نجات بود توسط نیروهای نظامی گلوله باران شد.