دماغ جادویی
داستانهای طنزآمیز / داستانهای ماجراجویانه انگلیسی
بارون گریمیس در قصر ملالآور و ترسناک زندگی میکرد. سرگرمی او اردنگی زدن به دهقانان و کشاورزان و گرفتن باج از آنها و شکار حیوانات بود. مردم از او متنفر بودند. او همه، به جز آشپز بدجنس را اذیت میکرد. نیکلاس بدترین اردنگی را از بارون خورد و به سمت خانة عمه بوتس روانه شد. عمه بوتس توسط بارون تهدید شده بود که دیگر هیچ جادویی درست نکند. اما او در دیگی داروی ضدسرماخوردگی را میجوشاند. نیکلاس کنجکاو، به علت بوی خوب، در دیگ را برداشت و آن را عمیق بو کرد، تمام جادوهای عمه وارد دماغش شد. هالا هرچه آرزو میکرد تبدیل به واقعیت میشد. دیگر حتی «بارون گریمیس» شرور نیز در امان نبود. به خصوص وقتی نیکلاس عطسهاش میگرفت. این کتاب برای گروه سنی «ج» به نگارش درآمده است.