سلطان و آهو: سلطون و آهو دو زبانه / فارسی و گیلکی
روزی پادشاهی در پی شکار آهو در جنگلی گم شد. در آنجا دختری زیبا به نام "مهبانو" را دید و او را از خانوادهاش خواستگاری کرد. پدر دختر از او پرسید که چه کارهایی بلد است؟ پادشاه جواب داد من فقط دستور میدهم. پدر مهبانو گفت هرگاه کاری یاد گرفتی بیا و با دخترم ازدواج کن. پادشاه پس از بازگشت به قصر به یادگیری قالیبافی پرداخت و این کار را به خوبی فراگرفت. روزی مهبانو به او گفت که مردم از کارهای درباریان ناراضیاند و پادشاه با لباس مبدل به میان مردم رفت؛ از قضا با ماموری درگیر و زندانی شد. او ماهها در زندان بود و بیگاری میکرد تا این که قالی زیبایی بافت. قالی به مهبانو رسید و او به سرعت پادشاه را از زندان آزاد کرد. پادشاه گفت که پدرت به من کار کردن را آموخت و تو هم به من نشان دادی که مردم عادی چه زندگی سختی دارند. او از مهبانو تشکر کرد و دستور داد تمام درباریان کاری بیاموزند و در ازای آن کار حقوق دریافت کنند. داستان مذکور تحت عنوان "سلطان و آهو" به دو زبان فارسی و گیلکی در کتاب حاضر به چاپ رسیده است.