در یک سفر
داستانهای فارسی - قرن 14
خیلی خسته بودم. دلم گرفته بود. میخواستم گریه کنم. خیلی با خودم کلنجار رفته؛ ولی عقلم به جایی قد نکشید. شاگرد نجار بودم. نجاری را از بچگی دوست داشتم. 18 ساله شده بودم؛ ولی قد و قوارهای بلند داشتم. تا سوم راهنمایی درس خوانده بودم که با خواست و اراده خودم، ترک تحصیل کردم و رفتم دنبال نجاری. راستش، علاقهای هم به درس و ادامه تحصیل نداشتم و از طرفی، از خودم خجالت میکشیدم که از پدر پول بخواهم، آن هم پدری که خودش کارگر کارخانه بود، کم حرف میزد؛ یعنی از آن پدرهایی بود که در خانه زیاد صحبت نمیکرد.