آدمهای هزار سال بعد (مجموعه داستان)
«ننهکلثوم» هرشب چشمانتظار پسرش «امامعلیجان» بود. رویای آخرین خداحافظی امامعلیجان در او زنده بود و هر روز او را به خیابان و جایی که امامعلی برای آخرین بار از او خداحافظی کرده بود، میکشید. رضا پسر دیگرش هرشب او را میپایید. ننه کلثوم به بهانهای از خانه خارج میشد و بعد از یک چشم انتظاری طولانی، رضا صبح جسم بیجان و نحیف او را به خانه میآورد. 19 اردیبهشت سال 65 امامعلیجان از ساری برای جنگ به اندیمشک رفته بود و 25 سال از آن روز میگذشت و ننهکلثوم هنوز منتظر آمدنش بود. این داستان با الهام از زندگی شهید «امامعلی احمدی» در روستای قادیکلا به تصویر کشیده شده است. مجموعة داستانهای این کتاب با الهام از زندگی شهیدان انقلاب و توسط کنگرة سرداران شهید استان مازندران به نگارش درآمده است. انگشت در مشت، فاصله، حنابندان، گذر از پل، شب در جادة گلها، دخمه، من فراموش میشوم و... عنوان دیگر داستانهای این مجموعه است.