افسانهای که از سرو به جای ماند
این نوشتار روایتی توصیفی از این داستان با نثری توصیفی و ادبی، روایتی از عشق است، عشق ستاره به سرو، آنگاه که از آسمان به زمین میآید و قلب سرو را از نور انباشته میسازد و دیگر بار، به آسمان میرود، در جای خالی ستاره، باد که از جنس زمین و سرو است، سرو را تصاحب میکند. و از این روست که در قطعهی آخر میخوانیم: "دیگر سروی بارور نشد. و دیگر هیچ گاه ستارهای در زمین متولد نگشت".