سایه تنهایی
داستانهای فارسی - قرن 14
«نیلوفر»، دختری است بیسرپرست که در یتیمخانه بزرگ شده است. در کودکی، «فریبا» بهترین دوست نیلوفر بر اثر ابتلا به ذاتالریه فوت میکند و او تصمیم میگیرد تا در رشته پزشکی تحصیل کند. او حالا یک پزشک است و برای گذراندن دوره دو ساله طرح نیروی انسانی به خواست خودش به یکی از مناطق دورافتاده سیستانوبلوچستان در شهرستان «سرباز» به نام «آشار» میرود. همه چیز آنجا خوب بود بهجز شرایط زندگی شخصیاش؛ چراکه شهرستان محل کارش در نوار مرزی قرار داشت و درگیریهای دائمی در مرز پاکستان شرایط را برایش با بحران همراه ساخته بود و... .