طواف خورشید
داستانهای فارسی - قرن 14
بی توجه به او، به اتاق کارش رفت. امشب به قدر کافی ذهنش پر از آدمها بود. نیاز بهقدری تبصره و ماده و قانون داشت تا مثل همیشه از او فرار کند. مثل همهشبهایی که در خلوت شب یاد او میافتاد و برای پرت کردن فکرش، به اتاق کار پناه میبرد. تنها جایی بود که یادش میرفت روزی مثل زمین که به دور خورشید میچرخد، دورش طواف کرده و گفته بود: همین روزها توی جشن عروسیمون، همانطوری دورت طواف میکنم. طواف به دور خورشید تابان زندگیام.