اولین راز دل
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
داریوش، پدر دختر معتاد است. مادر مهربان او سخت در تلاش و رنج است. داریوش هر روز و شب افراد معتاد را به خانه میآورد. دختر هرگز آسایش نداشته و هرگز داریوش را پدر نمیداند. مادر او بر اثر کتکهای داریوش میمیرد. دختر به تهدید و زور به ازدواج با فرد معتادی به نام ناصر، دوست داریوش تن میدهد. هرسه در یک اتاق زندگی میکنند. وقتی دختر اعتراض میکند، هر دو او را کتک میزنند، داریوش در اثر تصادف میمیرد، دختر ناصر را ترک میدهد و چند سال بعد صاحب فرزندی به نام رهام میشود. ناصر دوباره معتاد میشود. رهام که بزرگتر شده به تقلید پدر مشغول است و راه او را میرود. ناصر و رهام در یک عروسی بر اثر زیادهروی در مصرف مشروبات الکلی میمیرند. دختر خوشحال است که رهام فرصت پیدا نکرد تا فرد مظلومی را مانند خودش بدبخت کند. در این کتاب داستانهای کوتاهی با عنوانهای مادر، گردنبند به امید آن که روزی باران ببارد، خاک سرد، گمگشته و گلفروش به نگارش درآمده است.