عیدانه مادر
داستانهای فارسی - قرن 14 / جنگ ایران و عراق، 1359 - 1367 - داستان
سلام نماز را داد و دستانش را بالا برد. دعایی زمزمه کرد و آمینی از ته دل گفت و عطر دل انگیزی را که در اتاق پیچیده بود، با تمام وجود، در ریههایش فرو برد. سجاده را جمع کرد. چادر نمازش را با وسواسی خاص تا کرد و روی سجاده گذاشت و از اتاق بیرون رفت. سالها بود که وقتی دلش میگرفت و هوای او به سرش میزد، به این اتاق میآمد. نمازش را با حالی خوش و نیت پاک، از ته دل میخواند و همیشه انتهای نماز، عطری خاص در اتاق میپیچید؛ گویی آنجا، حضور دارد. از اتاق بیرون آمد، تلویزیون را روشن کرد، کمی صدایش را بلند کرد و سمت آشپزخانه رفت. یهو آب قوری، سر رفت و آب جوش ریخت روی زمین. ریخت و پاشید به پاهایش. از رؤیا بیرون آمد. سریع شیر سماور را بست. قوری را روی کابینت گذاشت. دستمالی برداشت و زمین را پاک کرد.