کلید وارونه
مردی هربار با مخدوش کردن پوسترهای نصب شده بر تابلوهای تبلیغاتی برای تبلیغ کمک به مستمندان موجبات ناراحتی صاحبان آن را، که کارکنان یک ادارۀ دولتی هستند، فراهم میسازد، تا جایی که آقای سپهری، رئیس اداره، یکی از کارمندان خود به نام "لطیف" را به همراه پسرداییاش مامور میسازد تا با پنهان شدن در جایی این فرد را دستگیر کنند. لطیف نیز به همراه پسردایی سرانجام عامل اصلی تخریب پوسترها را دستگیر کرده و او را به اداره نزد سپهری میبرند. اما وی در جواب از تنفر خود نسبت به جملۀ نوشته شده در این پوسترها سخن میگوید؛ یعنی "دستم را بفشار تا من هم زندگی کنم" او در بخشی از سخنان خود میگوید: "شما فکر نمیکنید دست به سوی آدمهایی دراز میکنید که هر روز حق همین بیچارهها را میخورند؟ این چه معنی دارد که آدم حق یکی را بخورد و بعد دلش به حال او بسوزد و بخواهد به او کمک کند؟ این که کمک کردن نیست این دادن حق آنهاست". این مجموعه حاوی تعدادی داستان بلند و کوتاه است که داستان بلند "کلید وارونه" یکی از آنهاست. دیگر داستانها عبارتاند از: حساب حساب کاکا برادر؛ زمان در زندان؛ و بالاتر از دوستی.