ریزه و ماجراهایش
مورچهها - داستان / دوستی - داستان / داستانهای کودکان و نوجوانان / مهربانی - داستان
سلام. من ریزه هستم. مورچهای کوچولو که در مزرعه سبز آقای کشاورز با خانواده و دوستان زندگی میکردم. مزرعه به دلیل سرسبزی و حیواناتی که در آن زندگی میکردند، خیلی معروف بود و همه آنجا را میشناختند. از بد روزگار، روزی برای بازی به خارج از مزرعه رفتم و راه لونه ام رو گم کردم و روزهاست که به دنبال راهی برای برگشتن به لونه میگردم. یکی از این روزها که در زیر برگی نشسته و از سرمای هوا در حال منجمد شدن بودم، ناگهان بادی وزید و مرا با خود برد. چنان سریع میوزید که من با سرعت بالایی در هوا معلق بودم.