به زیرزمین نزدیک نشو
داستانهای آمریکایی - قرن 20م. / داستانهای وحشتآفرین آمریکایی - قرن 20م.
مدتی بود که پدر «کیسی» و «مارگارت» با آنها رفتار سابق را نداشت و بعد از اخراج شدن از محل کارش اکثر اوقات در زیرزمین خانه مشغول به کار بود و دیگر وقتی برای بازی کردن یا حرف زدن با بچهها را نداشت. یک روز کیسی و مارگارت هنگام بازی دربارة کار و رفتار پدرشان با هم حرف زدند و تصمیم گرفتند خودشان به زیرزمین بروند و حالش را بپرسند. وقتی از پلهها پایین رفتند و به زیرزمین نزدیک شدند، ناگهان پدرشان به سمت پلهها آمد و نگاه غضبناکی به آنها کرد. پوست او زیر نور مهتابی رنگ سبز به خود گرفته بود و از دست راستش خون میچکید و فریاد میزد طرف زیرزمین نیایید! بعد از آن ماجراهای عجیبی رخ داد که در ادامة داستان بازگو شده است. کتاب حاضر از مجموعة «ترس و لرز» به چاپ رسیده است.