سالهای سوخته
بعد از به دنیا آمدن «فردین» پدرش ـ قاسم، خان روستا ـ خواب بدی دید، اما اطرافیان به او گفتند که اینها همه خواب است و اتفاقی برای پسرت نمیافتد. در مدرسه، فردین با «رضا» و «مریم» دوست بود. یکبار که او تکالیف خود را ننوشته بود، تنبیه شد و این تنبیه آغاز نفرت او از درس و مدرسه و شروع شرارتهایش شد. با مرگ پدر و مادر مریم در تصادف، خان، سرپرستی او را به عهده گرفت. به خاطر شرارتهای کوچکی که فردین داشت و تهمتهایی که به او زده بودند، برخی مردم روستا از او خوششان نمیآمد و پدر و خواهر و برادرش به او بدبین بودند. تا این که فردین با رضا به سربازی رفت و مریم مشغول تحصیل در دانشگاه شد. «مارال»، دوست مریم، میخواست که او همسر برادرش شود، برای همین ذهنیت مریم را نسبت به فردین تغییر داد. اما فردین از همان دوران کودکی به مریم علاقهمند بود و تصمیم داشت با او ازدواج کند. تا این که مریم به او جواب منفی داد و به عقد برادر مارال درآمد و سرنوشت فردین دستخوش تغییراتی شد.