فرشتههای خیس
داستانهای فارسی - قرن 14
در داستان «فرشتههای خیس» کودکی از مادرش دربارة ستارهها و علت بارش باران سئوال میکند. مادر در جواب میگوید: باران زمانی میبارد که آسمان دلش گرفته است. سپس کودک علت دلتنگی آسمان را از مادر جویا میشود و او پاسخ میدهد: حتما یکی از ستارههایش افتاده است، و سپس میافزاید بابا با دوستش در جبهه بودند و دوست بابا شهید شد. حالا یکی از ستارههای آسمان روی زمین افتاده است و خدا به فرشتهها میگوید که پرواز کنند و دوست بابا را با خود به آسمان ببرند. کودک در جواب میگوید: دوست بابا تا به آن طرف ابرها برسد خیس خیس میشود و مادر میگوید: فرشتهها پرهایشان را روی سرش میکشند. «فرشتههای خیس» یکی از هشت داستان کوتاه این مجموعه است. عناوین دیگر داستانهای کتاب عبارت است از: بابای درختها؛ درخت گردو؛ توپ بزرگ سفید؛ یک خانة موقتی؛ خوش به حال گلها؛ ستارهها خوابیدند؛ و به آسمان فکر کن.