سرزمین نور
داستانهای فارسی - قرن 14
انگار کودک شدهام، خردسال چموشی که قرار است و بحث را تجربه کند. دوست دارم هر چه زودتر طلوع فردا را ببینم. به هر حال نمیتوانم حال خودم را توصیف کنم، چون انتظار یک سالم به پایان رسیده است و این برای من، ته خوشبختی است. این اخلاق خودم را دوست دارم که با هر چیز کوچکی به وجد میآیم. گاهی رفتارهایم برای کسانی که من را خوب نمیشناسند، مسخره است. ولی من به آنها حق میدهم؛ چون کمتر کسی را دیدم که به مانند خودم باشد.