سفر زیارتی (خاطرات یک مغ)
داستانهای برزیلی - قرن 20م.
"پائولو" قصد دارد کلیۀ مراسم سنت را به جا آورد. وی این بار باید یک راه زیارتی قدیمی را همراه راهنمایی طی کند و در پایان راه، شمشیرش را در مکانی یافته و به طور رسمی عضو گروه معتقد به سنت شود. در ابتدای راه، تنها چیزی که برای وی اهمیت دارد، یافتن شمشیر است، اما در ادامه، با راهنماییهای "پتروس"، او به اطراف بیشتر توجه کرده و متوجۀ نکات ریز بسیاری میشود؛ دشمن خویش در زندگی را ملاقات کرده و ترسها و هراسهایشان را میبیند، در صدد مقابله برمیآید، راههای مبارزه را میآموزد و در کنار همۀ اینها، با استفاده از دوری از تمدن و نزدیکی با طبیعت، راز یادگیری از محیط پیرامون و طبیعت را فرامیگیرد. در پایان راه در مراسمی جالب، با دیگرانی همچون خود که در صدد پیوستن به سنت هستند همراه شده و در همان شب برای همیشه با راهنمایش وداع میکند. او باید ادامۀ راه را به تنهایی طی کند و سرانجام شمشیرش را در کلیسا یافته و در حضور استادش آن را بار دیگر در دست میگیرد. اما اکنون لیاقت به دست گرفتن آن را دارد چون میداند با آن چه کند.