واشنگتن سیاه
داستانهای آمریکایی - قرن 21م.
پسرک که نامش «سیاه» است داستانش را با زاویه دید اولشخص روایت میکند، اما باور سبک سخن گفتن و استفاده از کلمات فاخرش در داستان برای خواننده سخت است. کمی بعد درمییابیم که «سیاه» از طرف برادر اربابش به عنوان دستیار آموزشی انتخاب شده بود و بخشی از کارش خواندن آثار کلاسیک بود. کاری که سبب میشود تجربیات «سیاه» شکلی جدید و متفاوت به خود بگیرد. کمی بعدتر متوجه میشویم که استعداد اصلی «سیاه» در استفاده از کلمات نیست و استعداد ویژهای در طراحی و نقاشی دارد. با آموزشهایی که از برادر ارباب دریافت میکند تبدیل به نقاشی بینظیر میشود. در آغاز به طور مخفیانه تمرین طراحی میکند اما برادر اربابش «سیاه» را در هنگام طراحی میبیند، شگفتزده میشود و او را به عنوان تصویرگر اصلی آثارش انتخاب میکند. «سیاه» با کمک برادر اربابش از مزرعه بردگان میگریزد و البته این بخش از داستان کمی از واقعیت دور میشود. آدمهایی که مخاطب فکر میکرد مُردهاند بار دیگر به داستان بازمیگردند یا مردی که قصد کشتن «سیاه» را داشت به قتل میرسد و داستان کمی فضای قصههای شاهپریان را به خود میگیرد. در پایان داستان با دوگانگی عجیبی روبهرو میشویم که شدت دلسوزی و همدردی با «سیاه» را شدت میبخشد. «سیاه» در دو دنیای متفاوت گیر افتاده است: آیا برده است یا مردی آزاد؟ مردی در حاشیه در دنیایی نژادپرست یا هنرمندی مورد احترام و حتی ارزشمندتر از سفیدپوستان؟... .