پدر اولیور
داستانهای کوتاه انگلیسی - قرن 20م.
به خاطر آفتاب بی امان آوریل که مستقیم روی سرش بود، به کندی قدم میزد. چترش جلوی پرتوهای خورشید را میگرفت اما هیچ چیزی جلوی گرما را نمیگرفت. از آن نوع گرمای شدید که با انرژیاش انسان را از پا درمیآورد. چند بوفالو زیر درختهای نارگیل بسته شده بودند و در شانه خاکی خشکیده جاده گشت میزدند. گهگاه ماشین از آنجا رد میشد و ردی مانند رد کشتی در دریا باقی میگذاشت.