رشتهی محبت
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، داستانی است که از زبان دختری جوان به نام «یکتا» روایت میشود. «یکتا» نزدیک یک سال است که پدرش را به خاطر سرطان معده از دست داده است. او که بهتازگی در دانشگاه قبول شده است، خودش را برای ورود به دنیای جدید و بزرگتر آماده میکند. در داستان میخوانیم:« با هیجان و خوشحالی راه میرفتیم. به ایستگاه اتوبوس رسیدیم و سوار شدیم و به دانشگاه رفتیم. من از «زهره» زودتر راه میرفتم. زیادی شوقوذوق دانشگاه داشتم. دست بردم توی کیفم شناسنامهام را دربیاورم، اصلاً حواسم به اطراف نبود».