من دختری کوچک بودم
دختر کوچک گاهی اوقات با پدرش به محل کار او میرود. او محل کار پدرش را بسیار دوست دارد. پدرش مغازۀ خرازی دارد و دکمههای رنگارنگ میفروشد. او هروقت که به مغازۀ پدرش میرود به او کمک میکند؛ دکمهها را از روی رنگهایشان جدا میکند و هریک را در جای خود میگذارد. او ابتدا دکمههای آبی را در داخل جعبه مخصوصشان میگذارد، زیرا رنگ آبی را بیشتر از بقیه رنگها دوست دارد و بدینترتیب دکمههای دیگر را نیز جدا میکند. وقتی که روز به پایان میرسد، پدر از او تشکر کرده و به عنوان جایزه ده عدد دکمه رنگی به او میدهد. این کتاب در زمینۀ شناخت و فراگیری رنگها و اعداد از یک تا ده به زبان ساده برای کودکان به چاپ رسیده است.