بازگشت به سیورانکا
داستانهای فارسی - قرن 14
ناتالی لباسهای گرمش را پوشیده بود، شال گردنش را تا نزدیک چشمانش بالا کشیده بود و به انتظار آمدن پدر لحظه شماری میکرد. البته این با بی قراری فراوان همراه بود چون ماری، نامادریاش، از این موضوع به هیچ وجه راضی نبود و این امکان وجود داشت تا هر لحظه باغ به راه انداختن یک قشقرق عمدی، آن شب را برای اهل خانه تبدیل به جهنم کند.