ورونیکا میخواهد بمیرد
داستانهای برزیلی - قرن 20م.
این رمان سرگذشت دختری به نام«ورونیکا» است که با وجود داشتن تمامی امکانات در زندگی، احساس شادمانی نمیکند. او که در خود هیچ انگیزهای برای زندگی نمیبیند و همه چیز را پوچ و بیمعنا میداند، با خوردن چندین بسته قرص اقدام به خودکشی میکند اما نمیمیرد. در طول این داستان هفت روز طاقتفرسا از زندگانی«ورونیکا» به تصویر کشیده میشود، و در این مدت او بین زندگی و مرگ سرگردان است. در نهایت«ورونیکا» به آسایشگاه روانی منتقلشده، و در آنجا با افراد مختلفی از جمله یک جوان اسکیزوفرنیک به اسم«ادوارد» آشنا میشود. در این میان او با خواندن مقالهای از«پائولو کوئیلو» نویسندهی برزیلی، تحتتأثیر قرار گرفته و زوایای زندگیاش را ارزیابی میکند. به گونهای که با کشف حقیقت مرگ در مییابد که هر ثانیه از زندگی معجزهای است که باید قدر آن را بداند.