تنهایی
داستانهای فارسی - قرن 14
این رمان یک داستان عاشقانه از «امالبنین منیری» است. وی در این رمان به زندگی دختری به نام «نگار» پرداخته است. نگار سالهاست که تمام عزیزانش را از دست داده است و تنها زندگی میکند. او چشمانتظار عشق قدیمیاش است و روزهایش را با فکر کردن به او و خیال زندگی با او میگذراند. در بخشی از این رمان میخوانید: «کلید رو انداخت به در و بازش کرد. داخل حیاط رفت. دوباره تنهایی، دوباره خلوت. دوباره سکوت خونه. دوباره این مونده و یه خونه پر از تنهایی. دوباره بیکسی، ای کاش بهجای این خونه به این بزرگی خدا یه همدم بهش میداد. یا یکی از عزیزانش رو براش نگه میداشت. نه پدری، نه مادری نه خواهری، نه برادری، و نه هیچ دوست و آشنایی...».