لذت
داستانهای انگلیسی - قرن 20م.
طی چند سال گذشته، آقای «بوگیس»، تاجر ماهر عتیقهجات شهرت خاصی در میان دوستانش به علت تهیه کردن اشیای غیرمعمولی و گاهی کمیاب با نظم و قاعدهی حیرتآور، به دست آورده بود. ظاهرا او به منبع نابودیناپذیر تجهیزات اتصال داشت، مثل یک انبار شخصی بود و تنها کاری که باید انجام میداد؛ این بود که هفتهای یکبار به خارج از شهر برود و حسابی از خودش پذیرایی کند. هر بار از او سؤال میشد که اینها را از کجا میآورد؛ لبخند آگاهانهای میزد و بعد از یک چشمک چیزی راجعبه یک راز را زمزمه میکرد. ایدهی این راز، ایدهی سادهای بود و تقریبا 9 سال پیش در یک بعد از ظهر یکشنبه وقتی در اطراف شهر رانندگی میکرد به ذهنش رسید. او صبح که بیرون رفته بود تا مادر پیرش را ببیند، در راه برگشت، به دلیل اینکه موتور خودرو بیش از حد گرم و آب کاملا تبخیر شده بود؛ تسمه ماشینش پاره شد. از ماشین بیرون آمد و به نزدیکترین خانه آن دور و بر رفت و اتفاتی برایش رخ داد... .