دخترخوانده
داستانهای فارسی - قرن 14
«کاظم» و «علی» در مدرسه با هم بودند. وقتی آنها به سن ازدواج رسیدند، خانواده علی دختری را مناسب وی دیدند و شرایط ازدواج را برای آنها مهیا کردند. کاظم به دلیل پارهای مشکلات نتوانست با دختر مورد علاقة خود ازدواج کند و بعد از چند سال، با زنی به نام «فاطمه» که چهار فرزند داشت ازدواج کرد، حاصل ازدواج آنها دختری به اسم «مریم» بود. مدّتی بعد کاظم در اداره پست ارتقای مقام گرفت و قرار شد به منجیل نقل مکان کنند. این امر با مخالفت بچّههای فاطمه روبهرو و باعث جدایی کاظم و فاطمه شد. کاظم دختر خود «مریم» را با خود به منجیل برد. بعد از مرگ کاظم، خانوادة مریم او را با خود بردند. او در چهارده سالگی با پسرعمهاش ازدواج کرد. در این زمان مریم به سراغ دوست پدرش، علی رفت. مریم که قصد داشت از شوهرش طلاق بگیرد با مخالفتهای علی مواجه شد، اما بعد از مدتی از شوهرش جدا شد و با فردی به نام «جعفر» ازدواج کرد. جعفر به مریم و پسرش احسان مهر و محبت میکرد. حالا احسان 26 ساله است و در پی یافتن رابطة کاظم و علی و گذشتة پدر و مادرش است.