آتش
این داستان، روایت یک آتشسوزی در کوچنشینی به نام «کاجستان» در دل جنگلهای سیبری است. کوچنشینهایی چون «کاجستان» به صورت قرارگاههای موقتی برپا میشدند تا کارخانههای چوببری با فنآوری روز به جان درختان کهن و بلندبالا بیفتند و چوب تولید کنند و به گردش چرخهای اقتصاد یاری رسانند. عمر کوچنشینها معمولا کوتاه بود و زیستن در آنها دشوار و جانفرسا. دشواری کار و زیست، نابهسامانی سازمان تولید و کژمداری در توزیع خواستههای مادی، مهر خود را به ویژه بر زندگی انسانهای این محیط نقش میزد و سببساز رشد پدیدة بیگانگی، فروکاهی و از دست رفتن احساس همبستگی و از خودگذشتگی در راه منافع اجتماعی و از بین رفتن حق و حقوق و نظم میشد، که این نیز خود دگرباره به فروپاشی مناسبات انسانی میانجامید، چنین مینماید که «راسپوتین» ـ نویسندة معاصر روسی ـ «آتش» در انبارهای خواروبار و کالاهای صنعتی آبادی کاجستان را چونان نماد و نشانی از آتش زیر خاکستر نهفته در دل مناسبات نابهسامان فرمانروا بر کل جامعه به کار میگیرد. سوزانتر از آتش خشماگینی که به جان انبارها افتاده، همانا آتشی است که دامنگیر دنیای درونی شخصیت نخست داستان شده است. آتش، دملهای چرکین مناسبات اجتماعی را میشکافد و پرده از کاستیهایی برمیدارد که هر انسان درستکار و شرافتمندی را به درنگ وامیدارد و اینجاست که راسپوتینن با قهرمان داستان خود ـ ایوان یگوروف ـ همزبان میشود و اندیشههای خود را از زبان او جاری میسازد. این اندیشهها از دل رویدادهای پرافت و خیز در جریان مبارزه با آتش دامنه میگیرد و رشد و ژرفایی مییابد و تا پرسمانهای هستی تاریخی و معنا و مفهوم چیزها فرا میرود.