از روزهای اخگر و زنگار
داستانهای فارسی - قرن 14
در این رمان نویسنده از فضای آموزشی سخن میگوید و از مشکلات دانشجویان و تبعیضها و احساس خطرها و محدودیتها و آنچه فضای دانشگاه را که باید فضایی برای رشدِ هرگونه آزادی اندیشه و بیان و دانستنِ نادانستهها و کشفِ کشفنشدهها و گشودنِ رازهای فاشنشده باشد، بهنوعی به فضای ترس و ملاحظه و پنهانکاری و ریا تبدیل میکند. در داستان میخوانیم:« دانشکده جای پرتی بود و گذر کسی آنجا نمیافتاد. اینجوری خواستنیتر میشد. گویی ملک خودت بود. فنی را درگذر پرعبور میانه راه سلف و انتشارات ساخته بودند و پایه را پهلوی مسجد. انسانی بدتر از همه بر خیابان میافتاد و غوغای ماشینهای مانده در راهبندان را میبایست تمامروز میشنیدی. اینجا را اما چنارهای تنومند پیر از همه دانشگاه سوا میکرد».