داستانکهایی در فاصلهی یک پلک بر هم زدن
"نور چراغهای خیابان در سرمای گزنده و تاریکی، گرمای دلپذیری داشت. انحنای نیمکت پارک با ستون فقرات خستهاش آشنا بود. پتوی پشمی ارتش رستگاری، گرمای مطبوعی به جانش میریخت. کفشهایی که امروز توی سطل آشغال پیدا کرده بود به پایش میخورد. فکر کرد: خدا را شکر، زندگی زیباست". کتاب حاضر حاوی داستانهایی کوتاه از برخی نویسندگان برجستۀ جهان تحت پارهای از این عناوین است: کودک پیر؛ مرگ بیصدا؛ کفشهای سیندرلا؛ شرطبندی؛ فروشی؛ ریگ توی کفش؛ در مرز صفر؛ صحنۀ درگیری؛ خواستگاری؛ وبلاگنویس تنها.