داستان زندگی یوسف پیامبر (ع) در قرآن
"ساره"، همسر اول حضرت ابراهیم، در دوران کهنسالی، "اسحاق" را به دنیا میآورد. "یعقوب" فرزند اسحاق که همچون او به نبوت رسیده، از دختردایی خویش صاحب فرزندی زیبا با نام "یوسف" میشود که به علت علاقۀ فراوان پدر به وی مورد حسادت برادران قرار گرفته و به چاه انداخته میشود. کاروانی وی را یافته و در مصر به قیمتی گزاف به عزیز آن دیار میفروشند. یوسف در منزل عزیز میبالد و در جوانی چون به خواهش زلیخا جواب رد میدهد، سالهای بسیاری را در زندان سپری میکند. هنگامی که فرعون خوابی پریشان میبیند، چون خبر به یوسف میرسد و آن را به درستی تعبیر مینماید، از بند رها شده و به سمت عزیز مصر منصوب میشود. چندی بعد، برادران که دچار قحطی شدهاند برای خرید آذوقه راهی مصر شده و یوسف آنان را بازمیشناسد و از آنها میخواهد که در سفر بعد برادر کوچک خویش را نیز با خود همراه کنند. در سفر دوم، یوسف، خود را به "بنیامین" بازشناسانده و به ترفندی وی را نزد خویش نگاه میدارد تا پدر را به مصر بخواند. چون دیگر برادران یوسف را میشناسند با شادمانی نزد یعقوب پیر روان میشوند و خبر یافتن برادر را به وی داده و او و تمام خانواده را همراه خود به مصر میبرند. در دربار عزیز مصر،کنعانیان چون جلال و بزرگی یوسف را مشاهده میکنند، تمامی بر وی سجده کرده و خواب سالها پیش عزیز مصر تعبیر میشود. در این کتاب، داستان زندگی حضرت یوسف (ع) در قالب داستان بازگو شده است.